باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Sep 6, 2004


    دو شعر از شایان حامدی


    درون برگی شاید


    درون برگی شاید باشد
    که برگ ها می ریزند

    که رنگ ها می ریزند

    درون رگ هایم شاید...
    ملال پنهان هر شب میان انگشتانم قلم گذاشت
    شبیه ابری شد
    که حال باریدن ندارد
    شبیه خاکی شد
    که خشک بود
    ملال حتا فرداها را آلود
    ملال در همه جا پنهان بود




    همه چیز عوض شده


    همه چیز عوض شده
    غیر از این ماه که بالای سرمان است
    وقتی به ماه فکر کنیم
    استخوان هایمان زنده میشوند

    به صدا در می آیند

    انگار دونفر با هم حرف می زنند

    و قرار ملاقات فردا را می گذارند

    فردایی که تا بجُنبی

    سی سال گذشته

    واین سی سال مثل انار رسیده ای از ساقه می افتد
    اناری که طعم شیرینش در دهن باد است
    بیا برویم
    ول کنیم این استخوان ها را
    برویم به کوچه های بچگی ِمان
    جایی که هیچ چیز نمی فهمیدیم

    و وقتی توپ در هواست
    تو دخترک همسایه مان بشو
    آن قدر گرم بازی می شویم
    که فراموش کنیم بزرگ می شویم
    فقط توپ به زمین نیفتد
    و گرنه این جا دوباره ویران می شود




شایان حامدی (۱۳۷۵-۱۳۴۳)
مجموعه شعر" دری به دریغا"
تهران- انتشارات نیم نگاه، ۱۳۸۰






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز