![]() |
![]() |
![]() |
Oct 6, 2004
چهارشعر تازه از محمود داوودی
بدم نمیآیدازاینجا بیایم بین شما ببینم چگونهاید واقعا همانطور که میدانید درکم از زمان به ساعت نیست خاطره از قلب ندارم نمیدانم دستهای سرد چگونه ساییده میشود بر گونههای تب که میگویید به شما حسودی میکنم گاهی نمیدانید کجاست آینده میسازید اشتباه میکنم که این طور شروع میکنم نه موافق استتیک مناست نه ایدهی جالبی دارد وحس شاعرانهی کلام در آن غایباست اما شعر را هنوز کسی تعریف نکرده ونمیداند چیست رعیس نقد؟ شوخی میکنید؟ البت خستهام از حرفهایی که در باره شاعران میزنند بعدازمرگ خوب نیستهیچ خیال میکنم دورشدم از حرفم یک شب خواب دیدم کلمات پروانهاند ومن تور ندارم. تعبیر سادهای دارد میدانم امااین خواب مرا به یاد زندگیانداخت با اجارهخانه و پول آب وبرق وچکهای بیمحل وازدواجهای موفق و مرگهای زنجیرهای که منطبق نیست اصلا با استتیک من می گذرد شط چهرهی آشنا به وضع قدیم جنگ تمامشد اسیران برگشتند حلقهای به گوش ندارند خاطرهای ندارند جز حلقههای درد دستم را که درد میکند به سوی تو دراز میکنم لیوانهای دیشب قرمزند خونهای به هدررفته گشتن در آب های غار لمس قطرههای تاریک تا ساعت آمدن خورشیدهای خیالی وصفحهها رفتن در قطرههای نورگشتن ناگهان برگشتن دیدن و ترسیدن سنگ شدن |
![]() |
|