![]() |
![]() |
![]() |
Jul 6, 2009
«از ميان یادداشتهای روزانهی يک دانشجوی ساکن اميرآباد» نادر ابراهیمی ![]() … میگويد: نه، اينها به جايی نمیرسند. اگر تاريخ خوانده بودی میدانستی. حرف از همان موج نابهنگام است و کثافتهايی که در پيش میراند. ديدهای؟ در جويی، تازه آب انداختهاند، آب میآيد و تمام ماندهها و کثافتها را برمیدارد و جلوی خود میراند. شايد آن کثافتها، برگهای خشک، تف و آب دماغهايی که توی جوی انداخته شده، اين طور نشان بدهند که مقدماند و پيشتاز و فرمانده و اين جور حرفها. اما، کشک. خودشان خوب میدانند که چه خبر است. اصل موج است و علت موج. اصل حرکت است و علت حرکت. من قانع نشدهام، اما فکر میکنم اگر انصاف داشته باشم بايد قانع بشوم. بعد فکر میکنم اگر قانع بشوم حتماً انصاف دارم. البته قانع شدن خيلی مشکل است. آدم مجبور است بزند زير حرف خودش و از حرف ديگری دفاع کند. اين مشکل است ديگر. آدم زحمت میکشد، کتاب میخواند، زور میزند، فکر میکند و عقيدهای پيدا میکند و يکی از راه میرسد و میگويد: زکی به عقيدهات. آدم جوشی میشود. مگر عقيده مفت است که آدم عوضش کند و زيرش بزند. نه ... بايد بروم يکی ديگر را پيدا کنم و مسئله را برايش مطرح کنم. البته اول بايد جوابهايی هم برای هماتاقی سابق خودم پيدا کنم. و پيدا هم میکنم. حتماً…. متن کامل در «باغ داستان» |
![]() |
|