Oct 11, 2005
« چون قصه بدینجا رسید دنیازاد با خواهر خود شهرزاد گفت این حدیث ها چه نیکوست. این ها بیش از سحرهای چشمان لعبتان دل مردم بفریبد. شهرزاد گفت اگر زنده بمانم و ملک مرا نکشد در شب آینده خوش تر از این حدیث خواهم گفت. .. هزار و یک شب، شب هزارمعین سگدیدم خانه برو نیستم، رفتم توی بار. در را که باز کردم چنان سروصدایی بلند شد که جا خوردم. مسابقهی فوتبال بود. کسی را نمیشناختم جز صاحب کافه. یک راست رفتم سمت پیشخان. صدا به صدا نمیرسید. «ها...؟» «آبجو.» «چیزی...؟» «نه. آبجو.» توی کافه، انگار هیچ جا، جا نبود. در حالیکه میزهای کنار پنجره همه خالی بود. رفتم نشستم توی کنج. در پناه از دو سو. جرعهی اول را سرکشیدم. سرد. سردم شد. نفس عمیق کشیدم و هرچه سرما بود را دادم بیرون. تکیه دادم و به فوتبال نگاه کردم. از جایی که نشسته بودم فقط دویدن رنگها را می دیدم. کنار دستیام گیج و منگ نگاهم میکرد و ور میزد. هیچ نفهمیدم. بیخودی تشکر کردم. حتی گیلاسم را بالا بردم رو به او و آرام نوشیدم. مردی نشسته بود کنار میز مشتاقان و هی کلهاش را می جنباند و می خندید. توپ انگار از کنار دروازه رفت بیرون. همه آه کشیدند. همه ایرانی. پسر جوان هرکولی که نشسته بود کنار مردی که می خندید، برگشت و چیزی گفت. مرد هنوز میخندید. هرکول نگاهش به من افتاد. نگاهم را دزدیدم. بعد بلند شد رفت طرف دستشویی. کلهاش را با عصبانیت میجنباند. دوباره نگاهم را دزدیدم. صاحب کافه آمد با مشتی پسته. گذاشت روی میز، چشماش ولی به بازی بود. یکباره هویی کشید و پا به زمین کوبید. همه هویی کشیدند جز من و کنار دستیام. گفتم «چه تیمی...» گفت «گرفتی مارو؟» پسته شکستم. چندتا، تند. از پسته شکستنام انگار خسته شد و رفت پشت پیشخاناش که آشپزخانه هم بود. گرفته بودمش، وگرنه همه میدانستند کجا با کجاست. حالا مقابل هم بودند و می جنگیدند. من خوب نمیدیدم. آنها که جلو بودند خوب می دیدند. مردی که می خندید، جایش از همه بهتر بود. گرد بود مثل توپ. پاهایش به زمین نمیرسید. از آن مردهایی بود که فقط با دو انگشت میتوانست گردویی را بشکند و بخورد. اصلا مرد پستی بود. معلوم بود از خندیدنش و نگاهش و سری که تکان میداد که یعنی همه کسخلاند. نگاهش چرخید سمت من. برگشتم به کنار دستی ام نگاه کنم که رفته بود. نگاهم را ادامه دادم تا دستگاههای بازی که دوتا سیاه کنارش بودند. معلوم بود که باختهاند. چون آن یکی که درازتر بود خیره شده بود به دستگاه که انگار جان دارد و با او مخالف است. فکر میکرد اگر کس دیگری بود، دستگاه جا میزد و پول شروشر از کونش میریخت. کوتاهه توی جیبهایش را میگشت و سرش را به نشانهی نداری تکان میداد. درازه دوباره به دستگاه نگاه کرد. بغض کرده بود. صورتش تیرهتر شده بود. ناگهان عقب رفت مثل این که کسی از پشت کشیداش. بعد سرش افتاد پایین و آرام رفت به سمت در پشتی کافه که هنوز باز بود. هلش میداد کسی. دوباره برگشت نگاهی کرد. ببر سیاهی که طعمهاش را از دست داده بود. کوتاهه هم با سری افتاده و احتمالا با خونی سردشده در رگهاش رفت دنبالش. به میز کناری نگاه کردم. پیرزن همسایه بود. اول نشناختمش. فکر نمیکردم نای کافه آمدن داشته باشد. آن هم اینجا. با این همه ایرانی. و مردی که آنجا گرد و قلنبه نشسته بود و به همه چیز میخندید. مردی که فکر میکنم هیچ گاه خیال نکرده بود. هیچگاه، هیج جا را ندیده بود. حالا آمده بود اینجا و نشسته بود و به ما میخندید. کفری بودم. اما نه آنقدر که بلند شوم بگیرمش و از کافه پرتش کنم بیرون. خشم نداشتم که میتوانستم اینجا بنشینم و به مردم نگاه کنم و حتی بلند شوم بروم آبجوی دوم را بگیرم. کسی پشت پیشخان نبود. سرم را برگرداندم. از اینجا بهتر میدیدم. در کافه باز شد و چند نفر یکراست آمدند سمت من که هنوز کنار پیشخان بودم. بلند حرف می زدند. کلهپا. فنلاندی. برگشتم و حسین روبرویم بود. «ها...؟» «آبجو.» «چیزی...؟» «نه. آبجو.» دیدم نمیشود اینجا ایستاد. سر راه بودم. سر راه فنلاندیها. سر راه ایرانیها که میآمدند کوبیده بگیرند. برگشتم سرجای اولم. همسایهام خم شده بود روی خودش و کلهاش تکان میخورد. ترسیدم، که دارد میمیرد. اما یک مرتبه سرش را بلند کرد و نگاهی به دور و بر انداخت و بعد لیوان شرابش را برداشت و سرکشید. صورتش پف نداشت و خسته به نظر نمیآمد. و در نگاهش نفرت از همیشه کمتر بود. نیمهی اول تمام شد و حالت کافه مثل سینمایی شد در وقت آنتراکت. پر از خیال. آنها که جلو بودند و خوب میدیدند بیشتر در معرض خیال بودند. من چون خوب نمیدیدم در معرض هیچ بودم. من از صداها و حرکتها میبایست از نتیجه باخبر میشدم. و تا زمانی که صداها پیش از رسیدن به اوج فرو میافتادند و تا زمانی که حرکتها در فضا رها میشدند و ادامهاش به سکون میرسید، هیج بر هیچ بود. شاید برای همین دلم میخواست یک تیم گلی بزند، تا ببینم چه پیش میآید. بدم نمیآمد از تغییر. بدم نمیآمد که حرکتها و صداها به اوج در فضایی برسد که هماهنگ بود. که هرکسی باصدای خودش می خواند و گوش به صدای دیگران هم می داد. فنلاندیها که کلهپا بودند آمدند روبروی میز من نشستند. پشت به مشتاقان. سه نفر بودند. لباس کار تنشان بود. اما رفتارشان مثل کسانی بود که از غارت و دزدی برگشتهباشند. گیلاسها به هم می زدند. مشتها روی میز می کوبیدند. صدایشان گیلاسهای معلق بار را میلرزاند. صدای تلویزیون پایین بود. مشتاقان به فنلاندیها نگاه میکردند و آنها به تخمشان هم نبود. سرگرم تقسیم غنایم بودند. نیمهی دوم شروع شد. صدای تلویوزیون بالا رفت. فنلاندیها برگشتند به پشت سر نگاهی کردند و بعد برگشتند دوباره به خندیدن. بازیکنها آمدند توی زمین. دوربین روی یک تکه پلاستیک که روی چمن قل میخورد، زوم کرده بود و پلاستیک هی نمایش میداد. روی یک دست میایستاد و بعد دوباره قل میخورد میپرید هوا، بعد چتر نجاتش را باز میکرد و آرام روی چمن مینشست. صدا بالاتر رفت. فنلاندیها هنوز صدایشان بالا بود و به تخمشان هم نبود. تصویر تمام زمین و من که نقطههای رنگی میدیدم و حدس میزدم چون توپ را نمیدیدم. دوباره حرکت و صدا آغاز شد و من بی خیال شدم. دوتا آبجو خورده بودم با شکم خالی اما هیچ اثر نداشت. به پیرزن نگاه کردم که دیدم دوباره سرش پایین است و تکان میخورد. این بار نترسیدم. این بار سرش را بالا آورد، نگاهی به دور و بر انداخت بعد دوباره سرش پایین رفت. دستگاه بازی نور آبی پخش میکرد و نور اضافه شده بود به موهایش. همیشه چند رنگ بود. لیوان شرابش پر بود. سفید، که آبی میزد. هرکول جلوتر از همه نشسته بود و ناخن می جوید و هربار که تف میکرد با غضب نگاهی هم به مردی که میخندید میانداخت. بلند شدم رفتم نزدیک تر که بهتر ببینم. کنار مردی که میخندید جایم شد. بدنم را به سمت دیگری چرخاندم تا نبینمش. اما هرکول نمیگذاشت. برگشتم و دیدمش که نمیخندید. حالا که نمیخندید آن قدر پست نبود. چشمها بی تجربه مثل بچه و دستها بزرگ و قوی که به درد بلند کردن چیزهای سنگین فقط می خورد. و او با این چشم ها و دستها در معرض نفرت بود. تیمی که ما طرفدارش بودیم، تیم پرتی بود. دروازهبانش از همه پرت تر. غش میکرد و گاهی مثل کتک خورها روی زمین نمایشی میغلتید. و دیگران که به هم چشم غره میرفتند و خونشان مسموم بود و کند می چرخید و اندامشان زیر سلطهی چیزهایی بود که ما نمیدیدیم. دست تکان دادم برای حسین. حواسش به ایتالیا ایتالیا بود که نمیتوانست روی پاهایش لق نخورد. ایتالیا ایتالیا خیالش جمع بود که یکی حواسش جمع هست جمع اش میکند و بیشتر لق میخورد و حسین با هر لقی که او می خورد لق میزد. خندهدار هم نبود. کارش بود که آبجوی ارزان بفروشد و حواسش به مشتریها هم باشد. تاکسی خبر میکرد و تا پارکینگ پشت کافه همراهیشان میکرد، سوارشان میکرد و آدرس میداد به راننده و دوباره برمیگشت پشت پیشخانش. اما ایتالیا ایتالیا معلوم نبود قصدش چیست. بین رفتن و ماندن گیر کرده بود. دستم همینطور بالا بود به امید حسین، که حواسش نبود. چون نمایش ایتالیا ایتالیا پر از بدیههسازی بود. میرفت طرف بار و با دست میکوفت روی پیشخان و بعد سرش را میگذاشت روی دستش تا بعد با حرکتی سریع برگردد به سمت میزها و چرخی بزند تا دوباره برگردد سرجای اولش. نا امید شدم از حسین. به فوتبال برگشتم. دیدم خستهام. خسته از آنها که به سمت هدف میرفتند. به توپ نمیرسیدند. توپ در فضایی میرفت که آنها نمیدیدند. خسته بودم از فکر کردن و به یادآوردن که آمدم اینجا و حالا خستهتر بودم. یک روز تلفن کرد و گفت: «داریم سقوط میکنیم.» گفتم «بیخیال» گفت «چون بیخیالم میفهمم پسر، هیچ چیز بهتر از بیخیالی نیست برای کشف. اتفاقها در بیخیالی اتفاق میافتند.» زیادی شعر میگفت. خودش میفهمید که شعر میگوید و همین خیال آدم را راحت میکرد، اینقدر راحت که وقتی شنیدم، گفتم مادر جنده. به آدمها نگاه کردم. خستهتر شدم. زدم بیرون. بیرون سرد بود و باد میآمد. از مسیری پرت که از میان درختها میگذشت، رفتم به سوی خانه که فقط بیفتم. در شیب کوچه، پیرزن همسایه میرفت با گربهای در کنار. هیج وقت ندیده بودم گربهای اینطور کنار آدم راه برود. عین سگ.
|
|
|
|
|
|
گردش
سایت محمود مسعودی
دوشعر با صدای شاعر
توماس ترانسترومر
|
|
: |
|
"سرزمین ویران"
راهنمای خرید کتاب
آوازِ عاشقانهی
جی.آلفرد پروفراک
تی. اس. الیوت
کربن چهارده
محمود داوودی
شکنجهی سال نو
نامه به چگلوف
آنتون چخوف
داستانی، نه تازه
شاهکارهای بهروز شيدا
مسعود کدخدايی
کابوس شاعر-دورنما
روز بعد- بدون ما
کمدی فارس
تکملهای بر بحث پُرنوگرافی
ویسواوا شیمبورسکا
قمر در عقرب
عنوان غالب
یک دو سه
نگاهی به یک ترجمه
فاحشه ممیزی
طوفان خندهها
شبی در روتردام
احضار ارواح
یک جوانه ارجمند
خلیل پاکنیا
آغاز رمان شب آخر پاییز
در اعماق اروپا
توماس ترانسترومر
در خیابانهای هر کجا
به ممههام زل نزن
عاقبت یک ردیۀ
شش داستان
هشت شعر
کامو
چارلز بوکوفسکی
چند صحنه
بدون منطق ارسطویی
نامه به شاعری جوان
شعرخوانی
ساموئل بکت-۱۱شعر
لارش گوستاوسون-۴ شعر
محمود داوودی
سه شعر
ترس
ریموند کارور
و آنگاه در خواب دیدن
عنایت پاکنیا
خوابِ خوابها
آنتونیو تابوکی
شهر
تد هیوز
تایریسیاس در سرزمین ویران
جیمز مک فارلین
چهار شعر
شارل بودلر
عمرخیام
دکان تنباکو فروشی
فرناندو پسوا
یانوش پیلینسکی
شعر بی عنوان
مرتضی ثقفیان
از شهر سخن میگویم
عمری تنهایی
پاسخ و سازش
بازگشت
سنگِ آفتاب
اوکتاویو پاز
ترانه برای تصویری پاره
سه ترانه
ادمُن ژابس
نامهی آن سکستون
آن سکستون
شش شعر
امیلی دیکنسون
دوشعر
هارولد پینتر
مرگ روی صفحه کاغذ
سیروس نوذری
سه شعر
بیژن جلالی
عشق، بیگمان
کارلوس آندرانده
پنج شعر
مارکو آنتونیو کامپوس
شعرهای عاشقانهی
ریموند کارور
جوراب پروفسور
فرناندو پسوا
بوسه در تاریکی
کوشیار پارسی
آهای برده، به خدمت پیشآ
ژوزف برودسکی
شاهینی در تبعید
سایت کوشیار پارسی
عین سگ
یک لحن اخلاقی
محمود داوودی
یوحنا
بورخس
غراب
گربه سياه
ادگار آلن پو
خانهی عنکبوت
کامران بزرگنیا
چند شعر
اورهان ولی کانیک
مفت زندگی میکنیم، مفت
دانلود کتاب- پ.د.اف
اورهان ولی کانیک
ده برگ از کتاب مشاهیر
و. م. آیرو
کتاب مشاهیر
و. م. آیرو
مشت نمونهی خروار
داریوش مهبودی
شش شعر
پیران کارگر
چهار شعر
فرهنگ کسرایی
نیمایوشج
گزیدهی اشعار
نگاهی به سوره الغراب
نسرين رنجبرايرانی
سنگ سفید
قاضی ربیحاوی
صدای ِ پا
ميترا داور
بنجول موسیو
صادق هدایت
کاروان اسلام
صادق هدایت
دو روی یک سکه
هوشنگ گلشیری
کوسه
چهار شعر
عدنان غُریفی
دیدار با شاعر
روبرتو بلانیو
کلارا
روبرتو بلانیو
طبیعتِ بیجان
دُن دلیللو
انجیل
مارگریت دوراس
باران در ده بخش
سیما مقدم
بیرون افتاده
ساموئل بکت
دیوارنگاره
خولیو کورتاسار
داستان کوتاه
سردار صالحی
نسیم خاکسار
تنگ ارم
پرسش و پاسخ
نصرت رحمانی
داستانِ امروزِ ما
کوچه بابل
کورش اسدی
این خانه خواندن دارد
شعر بخوانیم
گ. م
عنایت پاکنیا
آشفتهحالان بیداربخت
غلامحسین ساعدی
تولد ونوس
مهرآفرین حسینی
واهمهها
به سلامتیِ ساعدی
نگاهی به شعر و داستان معاصر
علی نگهبان
اگر گوش شنوايي باشد
کامران بزرگنيا
طنز و شهرآشوبی
هایده ترابی
آخرین موسیقیدان
قلی خیاط
پریشانگویان
همایون فولاد پور
توهم ابزوردنويسی
مهسا دهقانيپور
شعر خمیازه
رضا شهرستانی
فریبا وفی در عمق صحنه
مهستی شاهرخی
شعلهور در زنده رود
شاپور بهيان
کهنترین داستان جهان
رومن گاری
شیشکیِ اشباح
محمد قائد
ثبت پيچ و خمهای چند زندگی
اکبر سردوزامی
ولی فقيه و سلطانِ دمکراسی
الاهه بقراط
شطرنجبازی با گوریل
محمدرضا نیکفر
|
|
بایگانی |
|
May 19, 2004
Jun 8, 2004
Jun 11, 2004
Jun 14, 2004
Jun 18, 2004
Jun 24, 2004
Jun 25, 2004
Jun 29, 2004
Jun 30, 2004
Jul 2, 2004
Jul 3, 2004
Jul 5, 2004
Jul 7, 2004
Jul 8, 2004
Jul 11, 2004
Jul 17, 2004
Jul 18, 2004
Aug 4, 2004
Aug 13, 2004
Aug 20, 2004
Aug 25, 2004
Aug 27, 2004
Aug 31, 2004
Sep 2, 2004
Sep 6, 2004
Sep 10, 2004
Sep 11, 2004
Sep 15, 2004
Sep 27, 2004
Oct 2, 2004
Oct 3, 2004
Oct 6, 2004
Oct 13, 2004
Oct 14, 2004
Oct 16, 2004
Oct 17, 2004
Oct 18, 2004
Oct 21, 2004
Oct 24, 2004
Oct 26, 2004
Oct 31, 2004
Nov 5, 2004
Nov 9, 2004
Nov 11, 2004
Nov 12, 2004
Nov 24, 2004
Dec 8, 2004
Dec 15, 2004
Dec 18, 2004
Dec 22, 2004
Dec 23, 2004
Dec 25, 2004
Dec 26, 2004
Dec 30, 2004
Jan 1, 2005
Jan 3, 2005
Jan 6, 2005
Jan 12, 2005
Jan 14, 2005
Jan 17, 2005
Jan 21, 2005
Jan 23, 2005
Jan 27, 2005
Jan 28, 2005
Feb 2, 2005
Feb 4, 2005
Feb 5, 2005
Feb 8, 2005
Feb 15, 2005
Feb 21, 2005
Mar 2, 2005
Mar 5, 2005
Mar 8, 2005
Mar 13, 2005
Mar 14, 2005
Mar 17, 2005
Mar 18, 2005
Mar 19, 2005
Mar 20, 2005
Mar 22, 2005
Mar 23, 2005
Mar 25, 2005
Mar 27, 2005
Apr 7, 2005
Apr 12, 2005
Apr 15, 2005
Apr 17, 2005
Apr 21, 2005
Apr 22, 2005
Apr 24, 2005
Apr 30, 2005
May 1, 2005
May 5, 2005
May 8, 2005
May 17, 2005
May 19, 2005
May 25, 2005
Jun 1, 2005
Jun 2, 2005
Jun 5, 2005
Jun 6, 2005
Jun 9, 2005
Jun 10, 2005
Jun 11, 2005
Jun 13, 2005
Jun 15, 2005
Jun 16, 2005
Jun 18, 2005
Jun 20, 2005
Jun 23, 2005
Jun 27, 2005
Jul 1, 2005
Jul 3, 2005
Jul 5, 2005
Jul 8, 2005
Jul 13, 2005
Jul 18, 2005
Jul 19, 2005
Jul 21, 2005
Jul 22, 2005
Jul 25, 2005
Jul 29, 2005
Jul 30, 2005
Jul 31, 2005
Aug 4, 2005
Aug 5, 2005
Aug 13, 2005
Aug 16, 2005
Aug 18, 2005
Aug 20, 2005
Aug 26, 2005
Aug 29, 2005
Sep 3, 2005
Sep 7, 2005
Sep 9, 2005
Sep 13, 2005
Sep 15, 2005
Sep 16, 2005
Sep 20, 2005
Sep 24, 2005
Sep 29, 2005
Oct 3, 2005
Oct 5, 2005
Oct 11, 2005
Oct 15, 2005
Oct 17, 2005
Oct 25, 2005
Oct 29, 2005
Nov 1, 2005
Nov 6, 2005
Nov 9, 2005
Nov 11, 2005
Nov 13, 2005
Nov 14, 2005
Nov 17, 2005
Nov 19, 2005
Nov 20, 2005
Nov 23, 2005
Nov 26, 2005
Dec 10, 2005
Dec 16, 2005
Dec 20, 2005
Dec 21, 2005
Dec 25, 2005
Dec 26, 2005
Dec 29, 2005
Jan 1, 2006
Jan 2, 2006
Jan 4, 2006
Jan 6, 2006
Jan 8, 2006
Jan 10, 2006
Jan 13, 2006
Jan 17, 2006
Jan 25, 2006
Jan 28, 2006
Jan 31, 2006
Feb 3, 2006
Feb 10, 2006
Feb 12, 2006
Feb 14, 2006
Feb 16, 2006
Feb 18, 2006
Feb 21, 2006
Feb 23, 2006
Mar 1, 2006
Mar 4, 2006
Mar 10, 2006
Mar 13, 2006
Mar 14, 2006
Mar 19, 2006
Mar 20, 2006
Mar 23, 2006
Mar 26, 2006
Mar 28, 2006
Apr 1, 2006
Apr 13, 2006
Apr 17, 2006
Apr 20, 2006
Apr 26, 2006
May 2, 2006
May 4, 2006
May 9, 2006
May 12, 2006
May 14, 2006
May 20, 2006
May 23, 2006
May 28, 2006
Jun 1, 2006
Jun 5, 2006
Jun 9, 2006
Jul 24, 2006
Aug 29, 2006
Sep 5, 2006
Sep 12, 2006
Sep 20, 2006
Sep 24, 2006
Sep 28, 2006
Oct 3, 2006
Oct 4, 2006
Oct 10, 2006
Oct 17, 2006
Oct 21, 2006
Oct 29, 2006
Nov 2, 2006
Nov 5, 2006
Nov 8, 2006
Nov 10, 2006
Nov 11, 2006
Nov 13, 2006
Nov 21, 2006
Dec 1, 2006
Dec 3, 2006
Dec 4, 2006
Dec 9, 2006
Dec 14, 2006
Dec 16, 2006
Dec 22, 2006
Dec 23, 2006
Dec 26, 2006
Dec 30, 2006
Jan 3, 2007
Jan 8, 2007
Jan 11, 2007
Jan 19, 2007
Jan 28, 2007
Feb 15, 2007
Feb 22, 2007
Feb 28, 2007
Mar 8, 2007
Mar 12, 2007
Mar 20, 2007
Mar 27, 2007
Apr 2, 2007
Apr 7, 2007
Apr 8, 2007
Apr 18, 2007
Apr 26, 2007
May 3, 2007
May 7, 2007
May 8, 2007
May 17, 2007
May 20, 2007
May 25, 2007
May 30, 2007
Jun 5, 2007
Jun 13, 2007
Jun 16, 2007
Jun 21, 2007
Jun 28, 2007
Jul 5, 2007
Jul 7, 2007
Jul 11, 2007
Jul 14, 2007
Jul 21, 2007
Jul 30, 2007
Aug 4, 2007
Aug 13, 2007
Aug 16, 2007
Aug 23, 2007
Aug 24, 2007
Aug 28, 2007
Aug 30, 2007
Sep 11, 2007
Sep 12, 2007
Sep 16, 2007
Sep 23, 2007
Sep 24, 2007
Sep 26, 2007
Sep 30, 2007
Oct 10, 2007
Oct 13, 2007
Oct 23, 2007
Oct 25, 2007
Nov 4, 2007
Nov 11, 2007
Nov 13, 2007
Nov 15, 2007
Nov 20, 2007
Nov 22, 2007
Nov 24, 2007
Nov 26, 2007
Dec 1, 2007
Dec 6, 2007
Dec 13, 2007
Dec 14, 2007
Dec 19, 2007
Jan 3, 2008
Jan 7, 2008
Jan 11, 2008
Jan 13, 2008
Jan 23, 2008
Jan 26, 2008
Feb 2, 2008
Feb 10, 2008
Feb 17, 2008
Feb 19, 2008
Feb 25, 2008
Feb 28, 2008
Mar 5, 2008
Mar 14, 2008
Mar 15, 2008
Mar 19, 2008
Apr 11, 2008
Apr 13, 2008
Apr 19, 2008
May 3, 2008
May 9, 2008
May 25, 2008
May 29, 2008
Jun 17, 2008
Jun 19, 2008
Jun 26, 2008
Jul 21, 2008
Jul 28, 2008
Jul 30, 2008
Aug 1, 2008
Aug 4, 2008
Aug 9, 2008
Aug 23, 2008
Aug 24, 2008
Aug 27, 2008
Sep 2, 2008
Sep 5, 2008
Sep 16, 2008
Sep 23, 2008
Sep 30, 2008
Oct 6, 2008
Oct 14, 2008
Oct 25, 2008
Nov 2, 2008
Nov 12, 2008
Nov 19, 2008
Nov 26, 2008
Dec 5, 2008
Dec 9, 2008
Dec 21, 2008
Dec 23, 2008
Jan 7, 2009
Jan 12, 2009
Jan 18, 2009
Feb 7, 2009
Feb 12, 2009
Feb 14, 2009
Feb 22, 2009
Feb 27, 2009
Mar 17, 2009
Mar 22, 2009
Mar 31, 2009
Apr 10, 2009
Apr 11, 2009
Apr 21, 2009
Apr 29, 2009
Jun 2, 2009
Jun 11, 2009
Jun 17, 2009
Jul 6, 2009
Jul 16, 2009
Jul 20, 2009
Jul 22, 2009
Jul 26, 2009
|
|
: |
|
|
|
|
|
تماس
|
|
|