باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Oct 21, 2004

سه ترانه، گارسيا لوركا ، احمد شاملو

    ترانه‌ی آب دریا



    دریا خندید
    در دور دست،
    دندان‌هایش کف و
    لب‌هایش آسمان.
    ــ تو چه می‌فروشی
    دختر غمگین سینه عریان؟
    ــ من آب دریاها را
    می‌فروشم، آقا.
    ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
    چی داری؟
    ــ آب دریاها را
    دارم، آقا.
    ــ این اشک‌های شور
    از کجا می‌آید، مادر؟
    ــ آب دریاها را من
    گریه می‌کنم، آقا.
    ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
    سرچشمه‌اش کجاست؟
    ــ آب دریاها
    سخت تلخ است، آقا.
    دریا خندید
    در دوردست،
    دندان‌هایش کف و
    لب‌هایش آسمان.

    در مدرسه


    آموزگار:
    کدام دختر است
    که به باد شو می‌کند؟
    کودک:
    دختر همه‌ی هوس‌ها.
    آموزگار:
    باد، به‌اش
    چشم روشنی چه می‌دهد؟
    کودک:
    دسته‌ی ورق‌های بازی
    و گردبادهای طلایی را.
    آموزگار:
    دختر در عوض
    به او چه می‌دهد؟
    کودک:
    دلک ِ بی‌شیله پیله‌اش را.
    آموزگار:
    دخترک
    اسمش چیست؟
    کودک:
    اسمش دیگر از اسرار است!
    [پنجره‌ی مدرسه، پرده‌یی از ستاره‌ها دارد.]


    ترانه‌ی ماه، ماه

    برای کونجیتا گارسیالورکا



    ماه به آهنگر خانه می‌آید
    با پاچین ِ سنبل‌الطیب‌اش.
    بچه در او خیره مانده
    نگاهش می‌کند، نگاهش می‌کند.
    در نسیمی که می‌وزد
    ماه دست‌هایش را حرکت می‌دهد
    و پستان‌های سفید ِ سفت ِ فلزیش را
    هوس انگیز و پاک، عریان می‌کند.
    ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
    کولی‌ها اگر سر رسند
    از دل‌ات
    انگشتر و سینه‌ریز می‌سازند.
    ــ بچه، بگذار برقصم.
    تا سوارها بیایند
    تو بر سندان خفته‌ای
    چشم‌های کوچکت را بسته‌ای.
    ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
    صدای پای اسب می‌آید.
    ــ راحتم بگذار.
    سفیدی ِ آهاری‌ام را مچاله می‌کنی.

    طبل ِ جلگه را کوبان
    سوار، نزدیک می‌شود.
    و در آهنگرخانه‌ی خاموش
    بچه، چشم‌های کوچکش را بسته.
    کولیان ــ مفرغ و رویا ــ
    از جانب زیتون زارها
    پیش می‌آیند
    بر گرده‌ی اسب‌های خویش،
    گردن‌ها بلند برافراخته
    و نگاه‌ها همه خواب آلود.
    چه خوش می‌خواند از فراز درختش،
    چه خوش می‌خواند شبگیر!
    و بر آسمان، ماه می‌گذرد;
    ماه، همراه کودکی
    دستش در دست.
    در آهنگرخانه، گرد بر گرد ِ سندان
    کولیان به نومیدی گریانند.
    و نسیم
    که بیدار است، هشیار است.
    و نسیم
    که به هوشیاری بیدار است.


    برگرفته از: ترانه شرقی و اشعار ديگر






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز