![]() |
![]() |
![]() |
Jun 30, 2004
سه شعر از و.م.آیرو «...» پيش از آن كه به حرف بيايد چيزی، كسی و بگويد از كسی، چيزی راه به آخر خود رسيدهاست - رسيدهای، رفيق! در انتهای انتها فانوسی روشن، هست پيشهاش خاموشی! ** تازه شروع كرده بود به پايان و به هيچ كس هم باج نمیداد نه به خود، نه به خدا و خراج خدا را ـ به ناچار ـ از حساب خود برمیداشت فقط داشت ميان پيكرش توی باد ميلرزيد در بين آسمان و زمين، میگفت: بايد ببينم اين ُمرده چند َمرده حلاج است ... همين ** فاصله زدايی يك روی صورت فاصله نقاب بگذار پوستِ صورتت را بكن و روی نقاب بكش تا فاصله خوب جا بيافتد بعد كه فاصله خوب جا افتاد پوست و نقاب را - هر دو - از صورت فاصله بردار؛ حالا برو و خودت پشتِ آن قايم شو! * از م. و آیرو چند دفتر شعر منتشر شده است از جملهی آتها می توان به «اعترافهای گريز»، «ماده 1»، «فكرهای فلزی» ، «داد نزن؛ در اين آينه كسی نيست» . اشاره کرد « پیوند برای آشنایی بیشتر با شاعر» |
![]() |
|