باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


May 2, 2006

    ترجمه: خلیل پاک نیا
    در پایین‌ترین کِشو نامه‌ای پیدا می‌کنم که اولین بار، ۲۶ سال پیش رسید. نامه‌ای در هراس، که هنوز نفس می‌کشد وقتی برای دومین بار می‌رسد.
    خانه‌ پنج پنجره دارد: از چهار تای آن، روز، روشن و آرام می‌درخشد. پنجمین، رو به آسمانی سیاه دارد. توفان و صاعقه .کنار پنجره‌ی پنجم ایستاده‌ام. این نامه.
    گاهی بین سه شنبه و چهارشنبه مغاکی باز می‌شود اما ۲۶ سال، می‌تواند در یک لحظه بگذرد. زمان خط راست نیست هزارتویی‌ است و اگر آدمی روی نقطه‌ی درست دست بگذارد می‌تواند صداها و گام‌های شتابان را بشنود، خودش را بشنود که از دیوار می‌گذرد و به آن‌سو می‌رود   این نامه جوابی گرفت؟ یادم نیست. خیلی وقت پیش بود. آستانه‌های بی‌شمار دریا به گردش خود ادامه داد. این قلب به پرش‌هایش ثانیه به ثانیه ادامه داد چون قورباغه‌ای در علفِ خیسِ شبِ ماه اوت. نامه‌های بی‌جواب روی‌هم انباشته می‌شوند، چون ابر سیرواستراتوس خبر از طوفان می‌دهند. آن‌ها اشعه‌ی آفتاب را ضعیف می‌کنند. روزی جواب خواهم‌داد. روزی که مرده‌ام و سرانجام می‌توانم حواسم را جمع کنم. یا دست کم آن‌قدر از این‌جا دورم که بتوانم خودم را بازیابم. روزی که چون تازه‌واردی به آن شهر بزرگ برسم. در خیابان صدوبیست و پنجم، در باد در خیابانِ زباله‌های رقصان. منی که علاقه دارم درمیان جمع بگردم و محو شوم. حرف  ت در انبوه بی‌پایان متن‌ها.





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز