![]() |
![]() |
![]() |
Jun 26, 2008
![]() گاهی اتفاق میافتد داریم میرویم یا نشستهایم در مهتابیِ تابستان کنارمان شاخهای خشکیده رو به رویمان بسته به این که کجا باشیم و اتفاق میافتد پنجرهها را میبندند پردهها را میکشند قاب عکسها را بر میگردانند مینشينند مینشينند و میگذارند سکوت اتاق را پر کند ناگهان باران روی شيروانی دستیست نامریی که طبلهای قبيلهای مرده را به صدا در میآورد اتفاق میافتد که در ميانهی زندگی مرگ میآيد و قوارهی آدمی را اندازه میگيرد. اين ديدار از ياد میرود و زندگی ادامه میيابد. اما کفن در سکوت دوخته میشود. ۱. «چند صحنه»، محمود داوودی ۲. شعر اندوه «طبلهای قبیله مُرده»، مرتضی ثقفیان ۳. تکهای از « کارت پُستال سیاه» توماس ترانسترومر، ترجمه: خلیل پاک نیا |
![]() |
|