![]() |
![]() |
![]() |
May 20, 2007
![]() لحظههایی ازسرگذشت و سرنوشت فروغ تشابه عجیبی دارد با سرگذشت«سیلویا پلات»، شاعر آمریکایی که بیش از سی سال نزیست... روزی تکهای از نامهی شاعری آمریکایی را -که شعرهایی از فروغ ترجمه کرده و موارد این تشابه را ذکر کرده بود- برای او میخواندم، به تمسخر چشمکی زد و گفت: « این آمریکاییه هم عجب آدم بامزهایه!»... از مقایسه همیشه خندهاش میگرفت. ... یک روز فروغ را دعوت کرده بودند که در کانون دانشجویان «خطابه»ای ایراد کند، یکی دوهفته بعد از انتشار« تولدی دیگر»...«خطابه ایراد کردن» برایش سخت مضحک بود، گفت: من همین وسط مینشینم و شما بپرسید،« شاید بشود حرفهایی زد» و حرفهایی هم زد. هر وقت دانشجویان میخواستند احترامات فائقه بازی دربیاورند و حرف هایشان خیلی خیلی جدی میشد، با ظرافت« سنگینی حرفها و مجلس» را میگرفت... قیافه متعجب گرفتن، از نشانههای زیرکیاش بود، تعجباش نه تلخ بود و نه خشن، میخندید، چند متلک میپراند و باز میخندید. ذهن فروغ، ذهنی اجتماعی بود، ذهنی که از فرط گرایش به مسائل عینی، به ژورنالیسم نزدیک میشود. «ای مرز پرگهر» تکهایی دارد که خود موضوع خندهدار است و بیان موضوع صراحت نثر دارد. در همین شعر کوششهایی هست برای تلفیق جنبههای عینی و بیرونی مسائل با ارزشهای مجرد کلام( مثل بیان حدود شهر به خیابان تیر و میدان اعدام). امروز، همه ارزش شعر فرخزاد را شناختهاند و هیچکس در مقام او شک نمیکند * واین منم زنی تنها در آستانهی فصلی سرد شعر پس از اشارههایی به گذر زمان و مرگ، مردی را تصویر میکند که« از کنار درختان خیس میگذرد» مردی که رشتههای آبی رگهایش مانند مارهایی از دو سوی گلوگاهش بالا خزیدهاند در واقع این مرد همتای شعری همان جوان جذامی است که در سراسر فیلم« خانه سیاه است» مدام کنار دیوار راه میرود. در اینجا هم این مرد، این انسان پوک انسان پوک پر از اعتماد که در سراسر شعر راه میرود و نمیتوان به او «فرمان ایست داد» موجود عاطلی بیش نیست: چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت زنده نبوده است. در این شعر هم همان فضای دلگیر و سیاه فیلم را داریم و همه چیز در حال ویرانی و پوسیدن است اما صحنههایی هم از عشق و حیات و شور مانند صحنهی عروسی فیلم ظاهر میشوند: و زخم من همه از عشق است از عشق عشق عشق من این جزیرهی سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر دادهام انبوهی از تصویرها که بیوقفه دنبال هم میآیند و آنچه هر رشته از تصویرها را از رشتهی دیگر جدا میکند تصویر مردی است که« از کنار درختان خیس میگذرد... گاهی نیز از تاریکی دلگیر به روشنی میرود: من از گفتن میمانم اما زبان گنجشکان زبان زندگی جملههای جاری جشن طبیعت است زبان گنجشکان یعنی بهار، برگ، نسیم وبالاخره با بارش برف و مرگ و دعوت به ایمان بیاورییم به آغاز فصل سرد پایان مییابد، همانگونه که فیلم با نوشته شدن« خانه سیاه است» بر تختهی کلاس درس جذامیان تمام میشود. شباهت فیلم و شعر در تدوین تصاویر تصادفی نیست: آن فیلم را باید همان کسی ساخته باشد که این شعر را سروده است. ** باختین در باره شعر به عنوان شکلی از گفتمان اجتماعی میگوید: هر گفتار، گزاره یا گفتهای، حتی شخصیترین صورت آن، پیشاپیش یک همسخن یا طرف گفتوگو را فرض میگیرد...هر اثر هنری ذاتاً و به طور ناخودآگاه اجتماعی است. در ذهن باختین لحظهی تاریخیای که در آن تحول ادبی به دغدغهای فرهنگی تبدیل میشود لزوماً همزمان است با آگاه شدن از دیگر فرهنگها و نوعی گشایش در برابر آنها. او میگوید: تمرکز زدایی زبانی و ایدئولوزیک فقط هنگامی روی میدهد که فرهنگ ملی حالت در خودماندگی و میل به خودکفایی را وانهد و خود را صرفاً به عنوان یکی از فرهنگها و زبانهای موجود در نظر آورد. *** * پریشادخت ِ شعر- م. آزاد، نشر ثالث، تابستان ۱۳۷۹ ** شعر و شناختـ - ضیاء موحد، نشر مروارید،۱۳۷۷ *** طللیعهی تجدد در شعر فارسی - احمد کریمی حکاک، نشر مروارید ۱۳۸۴ |
![]() |
|