من تن نمی دهم اِلا به نی نی چشمانت که گندم زاری ست در سكوت با يك، نه، دو ستاره ی روشن در گوشه ای نهان گاهی كه چشم می گشايی و می بندی
من سر نمی گذارم ، نه اِلا بر سينه ی تو كه عريانی گندم زارست رسيده و گندم گون گاهی كه گريبان می گشايی و راه می بندی جهانی را
نه من تن نمی دهم اِلا كه دهانت را به بوسه ای از جای برکنم مثل گُراز وحشی از بند رسته ای كه می زند به گندم زار می كوبد و پيش می رود و بر جای می نهد ردِ خيشش را تا فصل ديگری