باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Mar 17, 2009

    شکنجه‌ی سال نو
    ( چند کلمه‌ای از جدیدترین شکل تفتیش عقاید)

    آنتوان چخوف
    ترجمه: سروژ استاپانیان




    شما فراک تنتان می‌کنید، نشان «استانیسلاو»-البته اگر چنین نشانی داشته باشید- به گردن می‌آویزید، چند قطره عطر روی دستمال جیبی‌تان می‌چکانید، سیبل‌تان را با بطری‌بازکن می‌تابانید و این همه را آن‌قدر سریع و چنان خشم‌آلود انجام می‌دهید که انگار فراک را نه بر تن خود که برتن کین‌توزترین دشمن‌تان می‌پوشانید. و در همان حال، زیر لب غرولند می‌کنید:
    -مرده شور این زندگی را ببرد! نه در روزهای عادی راحتم می‌گذارند، نه در ایام عید! سر پیری از بام تا شام سگ‌دو می‌زنم! صد رحمت به پستچی‌ها!
    همسرتان«وروشکا» که با اجازه‌ی شما می‌خواهم او را«شریک زندگی»تان بنامم کنار شما ایستاده است و یک‌بند ور می‌زند:
    - آقارو! می‌گوید: «عید دیدنی نمی‌روم!» آخر این هم شد حرف؟ قبول دارم که عید دیدنی، رسمی بی معنی و ابلهانه است، قبول دارم که انسان نباید مرتکب حماقت‌هایی از این دست شود ولی اگر جرأت کنی و از دید و بازدید منصرف شوی، از تو جدا می‌شوم... از خانه‌ات می‌روم... برای همیشه! اصلاً می‌میرم! آخر مگر ما چندتا عمو داریم؟ فقط یکی.. و تو زورت می‌آید که سال نو را به او تبریک بگویی! یا خواهرزاده‌ام لنوچکا را بگو که آن همه دوستمان دارد و تو... آدم بی شرم، نمی‌خواهی این افتخار را به او بدهی که به دیدنش بروی! فیودور نیکولایویچ به تو پول قرض داده، برادرم پیتا، ما را دوست دارد، ایوان آندره‌ییچ تو را سر کار گذاشته و تو!... تو این چیزها را درک و احساس نمی‌کنی…!



    متن کامل در «باغ داستان»







:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز