باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Oct 29, 2006




    آقای ئی. جی. پروفراگ وارد پاب می‌شود. عینکی است و قد کوتاهی دارد، روزنامه‌ای زیر بغل زده است، آقای ئی.جی پروفراگ دور و برش را نگاه می‌کند. آقای ئی.جی پروفراگ تمام میزها و نیمکت‌های پشت میزها رااز نظر می‌گذراند. نه، نیامده است .
    به طرف پیش‌خوان می‌رود، دختر چاق و مستی به او چشمک می‌زند، آقای ئی.جی پروفراگ به هیچ‌کس توجه نمی‌کند. یکی از سگ‌های پیرمردِ انجیل‌خوان، با تنها چشمش مواظب اوست. آقای ئی.جی پروفراگ دستور یک لیوان آبجو می‌دهد، و بعد سیگاری روشن می‌کند و تا لیوان پر شود، برمی‌گردد و به بیرون خیره می‌شود و بعد سکه‌ای روی میز می‌گذارد و لیوانش را برمی‌دارد و می‌رود پشت میز وسطی می‌نشیند . خاصیت میز وسطی این است که هم کوچک است و هم هر کسی که از در وارد شود متوجه میز می شود.
    ئی.جی پروفراگ سیگارش را در جاسیگاری می‌گذارد و عینکش را پاک می‌کند و لبی به لیوان می‌زند و روزنامه را باز می‌کند. هیچ مطلب مهمی نیست. عنوان‌ها کسل‌کننده است. فیلم تازه‌ای ساخته نشده، تئاتر تازه‌ای روی صحنه نیامده، کتاب جدیدی چاپ نشده است. ئی.جی پروفراگ روزنامه را تا می کند و صفحه‌ی جدول را روی میز می‌گذارد. جرعه‌ی دیگری می‌نوشد و خودکارش را بیرون می‌آورد و فکر می‌کند، یک کلمه‌ی هشت حرفی.

    آشفته‌حالان بیداربخت
    غلامحسین ساعدی
    متن کامل در « باغ داستان»






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز