![]() |
![]() |
![]() |
Oct 3, 2005
کامران بزرگ نیا
از: مجموعه شعر « عمر زمین کوتاه است.» آهي به گَردِ راهش از آستانهيِ پاييز ميگذرد برگها را رُفته پيري خشك با دستِ سرد و چشمِ نمناكش از آستانِ سردِ پاييزي كه بر كوچه برافشاندهست برگ و بار شرمگينِ گيسِ سياهش شرمگينِ عطرِ رها به حلقهْ حلقهيِ گيسويش ميگذرد عشق بي صدا تكه تكه ژنده پارهها را بر آسمانهها ميآويزد و پاي ميكشد در كوچهها و خيابانها بي نورِ چشمان ميگذرد بي دامنهيِ گستردهيِ دامانِ كشتزار بي پرندهها و پروانه و آفتابِ دامان ميگذرد عشق ميگذرد تكيده و فرتوت پنجهيِ لرزان را فرو ميكند به جام و ميپاشد آب بر در و ديوار و ميلرزد و ميرود عشق بي عطرِ پونه به دنبال بي گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه ميرود عشق ميرود آهي به گَردِ راهش |
![]() |
|