Mar 27, 2005
شعر تازه ای از محمود داوودی
پایین آمدن (برای عنایت پاک نیا)
چطور وقتی از پلههای سنگ پایین میآید و نورهمهی شب ها درعینکاش میافتد چطور؟
پنجرهها بسته می شوند درها بسته می شوند
ذره ذره تاریکی از نورمیگذرد گم می شود درچاهک دستشویی
چمدان جا میماند پوست ماری که میماند
حالا چطور وقتی از پلههای برف پایین میآید و نورهمهی سایه ها در عینکاش میافتد چطور؟
نگاهش می چرخد در چهره ای که گروگان گرفته است
برای دیدن چند صحنه ی شعرهای محمود داوودی می توانید به اینجا بروید: یک دو سه چهار پنج شش
|
 |
|