![]() |
![]() |
![]() |
Jun 18, 2004
دو شعر تازه از محمود داوودی
يك شب ساعت دوی نيمهشب اگر دقيق بخواهيد نشسته بودم و فكر میكردم اگر حالا تلفن به صدا درآيد و كسی از پشت خط با صدايی لرزان خبر مرگ كسی را بدهد كه از من جوان تراست وموهايش يكدست سياهاست و به آينده اميدواراست و حتی عاشقاست چكار میكردم؟ كسی زنگ نزد آن شب نشسته بودم مات به حرفهای سياه نگاه میكردم دستها زير چانه نه مثل مجسمهای از مرمر يا آهن مشتی خاك و كلوخ سفت و كج و كوج خيره بهروبرو و فكر میكردم به او كه از من جوانتراست و اميدوارتراست و حتی عاشقاست و انگار كه اين كلوخ سفت و كج و كوج زير باران بپاشد و مثل گلهای كنار رودخانه به راه بيافتد و تيره كند همه چيز را ساعت دوی نيمهشب يك شب ** می گذريد از كنار تيره گی كه به قلب میگيرد هيكل شما می خزد جلو بر ريلهای روح كه خم میشود راه كج می كند و میرود به سوی چاههای سقوط وقتی كه شما میگذريد |
![]() |
|