![]() |
![]() |
![]() |
Aug 18, 2005
![]() ۱ خواب هم میآید روزی خواهی دید با صورتکهایی آویزان بر دیوار چشمی بازمیشود دری قفل عصری تعطیل کشتی پهلومیگیرد لنگرها زنگزده پنجرهها تختهکوب مرز میشکند پرده میافتد . ۲ آن گوشه میایستد در تاریکی پردهی خالی چشم میدوزد به من چرا به من؟ ۳ همان وقتها هم پیدا بود از صدای ناشی در یا بارانی که فروشندگان دورهگرد را بیچاره کرده بود باید میآمدی تا من از پشت مجسمهها بیرون بیایم زمین چند بار بگردد تا این گلبرگهای خیس میان زرورقهای روز پیر نشوند باید میآمدم تمام قطارهای عالم هم دیر میرسیدند اگر برف فرودگاهها را میپوشاند باز هم شانههایت روی همین کاغذ نشسته بود چند بار دیگر بگردد دوران خوبست؟ |
![]() |
|