![]() |
![]() |
![]() |
Dec 13, 2007
![]() نقش در نقش مینهفت كبود داستانی نه تازه كرد به كار رشتهای بست و رشتهای بگشود ... اگر فرد میتواند مشکلش را از راه دیگری حل کند، چه لزومی دارد که به آن همه پشتک و وارو زدن در زبان بپردازد. من به شخصه با خواندن بسیاری از آن گونه شعرهایی که بحثش را میکنیم حس میکنم که آنها به جای نوشتن میتوانستهاند کار دیگری بکنند. آن شاعر بیچاره اگر میتوانست یک سری به کازینو بزند، یا برود در جنگل قدم بزند یا مثلاً با شوهر عمهاش از چیزی گله کند مشکلش حل میشد. لزومی نداشت که خودش و دیگران را به زحمت بیندازد. شاید اگر جامعهی بازتر و فرهنگِ پذیرندهتری داشتیم این بحثها پیش نمیآمد. ◄شعر زبان-محور فارسی: علی نگهبان ...این معجون، معجز غریبی دارد که همانا خنثی کردن عقل است:خوانندهی متوسط جملهی بیمعنا را میخواند، به طبع چیزی نمیفهمد و میفهمد که نمیفهمد، اما این نفهمیدن را به حساب بیسوادی خود میگذارد و جرأت نمیکند آن را ناشی از بیمعنا بودن جملهای بداند که زیر چشمش است، چرا که نویسنده فکر کارش را کرده و با اشارههایی( معمولاً سطحی و بیمأخذ) به چند چهرهی فرهنگی نامدار، گِرد نوشتهی خود بارویی کشیده که آن را از گزند عقل سلیم حفظ میکند. ◄پریشانگویان و کلاه برداران: همایون فولادپور برای شاعرانی كه جوانیشان در فقدان يك زندگی خصوصی آزاد، در عدم امنيت روانی و فقری عاطفی-جنسی در حال سپری شدن بود، آزادی عملاً نمیتوانست معنایی جز اعادهی اين اميال داشته باشد . همراهی اين فرايند با اعتياد آنها به مصرف محصولات فكری ديگران به جای تأمل شخصی و تفكر درونی به اضافهی خستگی مفرط از هر گونه كلام ايدئولوژيك و معناباورانه، مقدماتی را برای گونهای همزيستی گروهی در يك جهان سطحی فراهم آورد . سنتی منتاليزم به سرعت مانند يك طاعون شيوع پيدا كرد و حميدی شاعر در لباسی مبدل دوباره زاده شد... تلقی سادهانگارانه از خلاقيت آزادانهی زبان در كار اغلب قريب به اتفاق آنها به بازی كودكانهای در نحو و همنشينی واژگان تقليل يافته، كه همچون تفنن ديوانگان در اتاق تفريحات آسايشگاه، بيشتر میتواند مبين ساختار اختلالات روانی باشد تا آفرينشی خلاق. و از اين رو شايد تنها به درد مطالعهی روانكاو ِعلاقمند به زبان–نژندی بخورد تا خوانندهی شعر. ◄گفتوگو با داریوش مهبودی میگویند ملانصرالدین رفته بود در باغی، میوهها را چیده و در صندوق گذاشته بود كه صاحبِ باغ سر میرسد و میپرسد: اینجا چه میکنی؟ ملا میگوید: باد مرا پرتاب كرده اینجا، صاحب باغ میپرسد: باد تو را پرتاب كرده ولی میوهها را چه كسی در صندوق چیده؟ ملانصرالدین در جواب میگوید: من هم تعجب میکنم چرا این اتفاق میافتد. «باغ در باغ» |
![]() |
|