باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jul 11, 2007

    ... معمولا در مقابل مقالات انتقادی، حتی نقدهای ناروا و توهین‌آمیز، با سکوت سر فرودآورده می‌شود . این آداب ادبیات است. پاسخ‌دادن خلاف سنت مرسوم است. و اگر کسی به آن‌ها جواب بدهد متهم می‌شود که کار بی‌حاصلی کرده است. سرنوشت ادبیات(چه جریان‌های اصلی، چه حاشیه‌‌ها) خیلی غم‌انگیز می‌شد اگر به اختیارعقاید شخصی این و آن می‌بود. در عرصه‌ی ادبیات، اصل و فرع مطلب این است: هیچ نیروی پلیسی وجود ندارد که خودش را شایسته این کار بداند. من قبول دارم جز پوزه‌بند زدن یا ادب کردن این آدم‌ها کاری از دست ما ساخته نیست، چون دغل‌کاران مثل لای و لجن، راهشان را به ادبیات هم - مثل خیلی جاهای دیگه- باز می‌کنند. شما هر چقدر هم تلاش کنید به گرد پای نقد و وجدان خودِ نویسنده نمی‌رسید. آدم‌ها از پیدایش آفرینش تا کنون تلاش کرده‌اند ولی هنوز شیوه بهتری کشف نکرده‌اند.

    « آنتوان چخوف - ترجمه: خلیل پاک‌نیا»




    در گورستان
    آنتوان چخوف
    ترجمه: سروژ استاپانیان



    «کجا رفت بهتان‌ها و غیبت‌ها
    و وام‌ها و رشوه‌های او؟» - هاملت

    آقایان، هوا دارد نرم نرمک تاریک می‌شود، حالا هم که این باد لعنتی شروع شده صلاح نمی‌دانید به خیر و به سلامتی برگردیم خانه‌هامان؟
    باد بر برگ‌های زرد و پژمرده‌ی توس‌ها می‌وزید و قطره‌های درشت آب را از برگ‌ها بر سرمان فرو می‌ریخت. پای یکی از همراهان‌مان روی خاک ِ رس ِ لیز و نمناک لغزید. او به صلیبی کهنه و خاکستری رنگ چنگ انداخت تا نیفتد و روی سنگ قبر چنین خواند: « یگور گریازنوروکف، کارمند پایه ۴، دارنده‌ی نشان ...» همراه‌مان گفت:
    - این آقا را می شناختم... عاشق بی قرار زن خودش بود و نشان «استانیسلاو» داشت و اهل مطالعه‌‌ی کتاب هم نبود... معده‌اش نقص نداشت- همه چیز را به راحتی هضم می‌کرد... مگر زندگی همین چیزها نیست؟ به نظر می‌رسد هیچ لزومی نداشت بمیرد، اما -حیف!- حیف که دست ِ تقدیر به آن دنیا روانه‌اش کرد... طفلکی قربانی سوءظن‌ها و شک‌های خود شد. یک روز که پشت ِ در ِ اتاق گوش ایستاده بود یکهو در باز شد و ضربه‌ی چنان محکمی به کله‌اش وارد آمد که دچار خون‌ریزی مغزی شد( آخر این بیچاره مغز داشت) و ریق رحمت را سرکشید.


    متن کامل در « باغ داستان»






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز