![]() |
![]() |
![]() |
May 9, 2006
هر صناعت که تعلق به تفکر دارد صاحب صناعت باید که فارغدل و مرفه باشد، که اگر به خلاف این بود سهام فکر او متلاشی شود و بر هدف صواب به جمع نیاید، زیرا که جز به جمعیت خاطر به چنان کلمات باز نتواند خورد. آوردهاند که یکی از دبیران خلفایبنیعباس به والی مصر نامهای مینوشت و خاطر جمع کرده بود و در بحر فکرت غرقشده، و سخن میپرداخت چون درّ ثمین و ماه معین، ناگاه کنیزش درآمد و گفت:«آرد نماند» دبیر چنان شوریدهطبع و پریشانخاطر گشت که آن سیاقت سخن از دست بداد و بدان صفت منفعل شد که در نامه بنوشت که آرد نماند، چنان که آن نامه را تمام کرد و پیش خلیفه فرستاد و از این کلمه که نوشته بود هیچ خبر نداشت. چون نامه به خلیفه رسید و مطالعه کرد، چون به آن کلمه رسید حیران فروماند و خاطرش آن را بر هیچ حمل نتوانست کرد، که سخت بیگانه بود. کس فرستاد و دبیر را بخواند و آن حال از او باز پرسید. دبیر خجل گشت و به راستی آن واقعه را در میان نهاد. خلیفه عظیم عجب داشت و گفت:« اولِ این نامه را بر آخر چندان فضیلت و رجحان است که قلهواللهاحد را بر تبتیداابیلهب، دریغ باشد خاطر چون شما بلغا را به دست غوغای مایحتاج بازدادن.» و اسباب ترفیه او چنان فرمود که امثال آن کلمه دیگر هرگز به غور گوش او فرو نشد، لاجرم آن چنان گشت که معانی دو کون در دو لفظ جمع کردی. از: چهار مقاله عروضی ناشر: جامی، تهران، ۱۳۷۴ |
![]() |
|