باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jan 4, 2006





    تخيّل و تخريب : داستان و آگاهی مدنی
    آذر نفيسی




    ... روزی که بر کناره دريای عمان می‌گذشتند، ديدند که دريا شکافته شد و ستونی دود از آن برخاست که به عفريتی بدل شد. عفريت صندوق آهنينی را گشود و زن زيبايی که عفريت او را درشب عروسی‌اش ربوده بود، از آن به درآمد. دوبرادر، وحشت زده کوشيدند تا بر بالای درختی پنهان شوند. اما هنگامی که عفريت سر بر دامان زن نهاده و خفته بود، چشم زن جوان به دو برادر افتاد. پس، سرعفريت را از دامان خود برداشت و دو برادر را واداشت تا علی رغم خطر ديده‌شدن و هلاک از درخت به زير آيند و با او عشق‌بازی کنند. سپس از هريک از آنان انگشتری گرفت و آن را به مجموعه ۵۷۰ انگشتری که از قربانيان قبلی خود گرد آورده بود افزود و گفت که به اين گونه از عفريت انتقام می‌کشد.



متن کامل





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز