صبح ساعت هشت پشت ميز صبحانه مینشينم . سهراب شير تليت مفصلی با «کورنفلکس» درست میکند میخورد. باز هم درست میکند ولی از عهدهی تمام کردنش برنمیآيد؛ باقی مانده را من میخورم.
هوا ابری و خنک است. قرار است طرفهای ظهر فرانتس ما را با خودش به يک کشتی ببرد که جماعتی را برای گردش روی رود دانوب میبرد و برمیگرداند.. ادامه