باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Sep 28, 2006


    کیفر- استفان لانکر
    ترجمه: علی عبدالهی


    سنگين‌ترين كيفری كه خدايان يونانی توانستند برای سيزيفِ عاصی در نظر بگيرند، بیهوده گی بود: تكرار ابدیِ كاري اجباری در شرايطی كه امكان هر نوع پيشرفتی از او سلب شده بود. مدام سيزيف بايد تخته سنگش را از يك سربالايی تيز بالا می‌برد، همين كه به نوك سربالايی می‌رسيد سنگ قل می‌خورد پايين و می‌افتاد توی دره. او دوباره پايين می‌آمد و آن را هِن و هنِ كنان بالا می‌بُرد. فقط خدايان يادشان رفته بود كه سنگ به مرور زمان سائيده می‌شود. زاويه‌ها و تيزی‌های سنگ كه دست‌های سيزيف را خونين و مالين می‌كرد، در صد ساله‌ی اول مجازاتش صاف و صوف شد. گوشه كناره‌ها و كج و كوجی‌هايش در پانصد سالِ بعد صاف شد، طوری كه هُل دادن پر زحمتش جايش را به قل دادن ساده داد. در هزاره‌ی بعد، تخته سنگ‌ها كوچك و كوچك‌تر شد و راه سقوطش به طرز چشم‌گیری هموارتر. عاقبت ديگر به ندرت می‌شد اسم آن را تخته سنگ گذاشت. چيزی بيش از يك سنگ‌ريزه از آن باقی نمانده بود.
    تازگی‌ها فكر بكری به ذهن سيزيف رسيده : سنگ‌ريزه را توی جيبش می‌گذارد، و با كارت اعتباری، قرص‌هايی مُسكن و داروهای آرام‌کننده می‌برد. حالا هر روز صبح با آسانسور به طبقه بيست و هشتم ساختمان دفترش، روی قله كيفرگاهش می‌رود، و شب‌ها دوباره پايين می‌آيد.





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز