باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jan 1, 2006

    شامگاهان که روُیت ِدریا
    نقش در نقش می‌نهفت کبود
    داستانی نه تازه کرد به کار
    رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود
    رشته‌های دگر بر آب ببرد






    از: چنین گفت زردتشت
    فریدریش نیچه
    ترجمه‌ی داریوش آشوری



    زورق آن‌جا ایستاده است.از آن سوی چه بسا راهی‌ست به « هیچ ِ» بزرگ!
    اما کی‌ست که بخواهد در این «چه بسا» پای گذارد؟
    هیچ‌یک از شما نمی‌خواهد در زورق مرگ پای بگذارد!
    پس از چه رو می‌خواهید از - جهان- خسته باشید!
    از جهان خسته‌اید و با این وجود هنوز به زمین پشت نکرده‌اید!
    شما را همیشه هوسمند به زمین یافته‌ام، حتّا عاشقِ از - زمین - خستگی ِخود،
    فروآویختگی لب‌تان بی چیز نیست! یک هوسِ کوچکِ زمینی هنوز بر آن نشسته‌است!
    و در چشمانِ‌تان- مگر اَبرَکی از یک لذتِ از یاد نرفته‌ی ِ زمینی شناور نیست؟
    بر رویِ زمین نوآوری‌هایِ خوب فراوان است، برخی سودمند، برخی دل‌پسند:
    زمین را به خاطرِ آن‌ها دوست باید داشت.
    و بر روی ِ آن نوآوری‌هایِ خوب چندان است که زمین به پستان ِزن می‌ماند:
    هم سودمند، هم دل‌پسند.
    و اما، شما از - جهان- خستگان! شما کاهلان ِزمین! شما را تَرکه باید زد!
    با ضربه‌هایِ ترکه باید پاهای شما را دوباره جان داد!
    زیرا شما اگر زمین‌گیر نیستید و وامانده‌هایِ نگونبختی که زمین از ایشان خسته‌است،
    کاهلانِ روباه صفت‌اید یا گربه‌هایِ لذت پرستِ شیرین کام ِآهسته‌رو.
    و اگر نخواهید دیگر بار با نشاط بدوید، باید از این جا بروید!
    طبیب درمان ناپذیران نباید بود؛ زرتشت چنین می‌آموزد.
    پس شما باید از این جا بروید!
    باری، پایان دادن بیشتر دلیری می‌طلبد تا آغاز کردن ِ بیتی تازه:
    این را طبیبان و شاعران همه می‌دانند.






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز